در میخانه

شبی رفتم به میخانه

پی مستی، چو دیوانه

میان جمع یکی ساقی

به دستش جام ولی یاغی

به نوبت داد همه را تاک

نماند ما را نمی باقی

بدیدم وه چه مهتابی

در آن شب من چو آفتابی

بدیدم گل به پیشش گل

به نزد خور چو شبتابی

از آن ساغر همه بی هوش

من از ساقی همی مدهوش

همه را مست از آن می کرد

مرا هم مست ولی از روش …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *