تنها در جنگلی تاریک میرفت،
صدایی شنید، ترس سراسر وجودش را فرا گرفت، پشت درختی پنهان شد.
کمی که گذشت دید صدا، صدای صحبت دو نفر خسته هست با هم.
ناخودآگاه ترسش فروکش کرد،
غافل از این که در تمام دورانها هیچ چیز بهاندازهی آدم، آدم را اسیر و دربند نکرده،
هیچ چیز بهاندازهی آدم، آدم را شکنجه و آزار نکرده
و هیچچیز بهاندازهی آدم، آدم را نکشته است و این حقیقتی است که ما هر روز
چندین مرتبه آن را از یاد میبریم.