خیلی خوشحال بود،
می چرخید و می خندید،
بالا می پرید و می رقصید،
ولی هر لحظه پایین تر می رفت،
آن قدر بر روی شمع، بالا و پایین پرید تا به زمین رسید.
خیلی دیر شده بود، شمع به پایان رسیده بود،
اما شعله هیچگاه نفهمید، شمع کجا رفت و چرا رفت!؟
آسمانیان؛ نوشته هایی از سروش آسمان.
خیلی خوشحال بود،
می چرخید و می خندید،
بالا می پرید و می رقصید،
ولی هر لحظه پایین تر می رفت،
آن قدر بر روی شمع، بالا و پایین پرید تا به زمین رسید.
خیلی دیر شده بود، شمع به پایان رسیده بود،
اما شعله هیچگاه نفهمید، شمع کجا رفت و چرا رفت!؟