
بالم به دست دامی، پرخون شد و نگفتم
چشمم به جور صیاد، گریون شد و نگفتم
من بودم و رقیبان، خنده به کام ایشان
اشکم زدیده ناحق، بیرون شد و نگفتم
از آب و دانه ی ما، با دیگران مدارا
رویم به سیلی اما، گلگون شد و نگفتم …
آسمانیان؛ نوشته هایی از سروش آسمان.
بالم به دست دامی، پرخون شد و نگفتم
چشمم به جور صیاد، گریون شد و نگفتم
من بودم و رقیبان، خنده به کام ایشان
اشکم زدیده ناحق، بیرون شد و نگفتم
از آب و دانه ی ما، با دیگران مدارا
رویم به سیلی اما، گلگون شد و نگفتم …