
شب بود،
روی به آسمان کرد و گفت:
“من آرامش را می خواهم.”
ماه و ستاره ها تعجب کردند، هیچکس باورش نمی شد،
چرا که تا آن لحظه
کسی ندیده بود،
او برای خودش
از کسی چیزی بخواهد،
انگار فقط خدا شنیده بود که او گفته است:
“من آرام+ش (او) را می خواهم.”
آسمانیان؛ نوشته هایی از سروش آسمان.
شب بود،
روی به آسمان کرد و گفت:
“من آرامش را می خواهم.”
ماه و ستاره ها تعجب کردند، هیچکس باورش نمی شد،
چرا که تا آن لحظه
کسی ندیده بود،
او برای خودش
از کسی چیزی بخواهد،
انگار فقط خدا شنیده بود که او گفته است:
“من آرام+ش (او) را می خواهم.”