حاکم ابله

حاکمی ابله روزی به سفره ی کدخدای ده نشست.

ناگهان چشمش افتاد به لیوان ها که بر سفره رعیت، چینشش سروته هست.

حاکم ابله که در سفره خود، این چنین چینش ندیده بود،

زود بر سخن آمد که این همه لیوان که اینجا چیده است،

جملگی در بسته و معیوب هست.

کدخدا چون این شنید، از حیرت مردم جهید،

ترسید از خنده ایشان، سلطان به خشم، بر باد دهد آن قریه را.

لاجرم زود یکی لیوان برداشت و کف بدید، گفت:

مرحبا حاکم تیزبین؛ با یک نظر بی لمس دست، گفت لیوان ها همه معیوب هست.

لیوان معیوبی که آن را عیب، نه یک بلکه دو است؛

لیوان در بسته که بی کف هم هست.

این وسط ملاباشی فرصت طلب، خواند ذکر و گفت:

تبارک الله! از حرمت آن شاه و این محضرش،

باری تعالی با یک نظر و یک چرخش دست،

آن عیب یک و آن مضاعف، هر دو رفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − 10 =